Showing posts with label Free Notes. Show all posts
Showing posts with label Free Notes. Show all posts

Saturday 11 August 2018

Three Questions

این‌ها پاسخ‌های من به سه پرسش مجلۀ 24 برای شمارۀ صدم این مجله بود.

آیا هنوز عشقِ سينما هستيد؟
این سوالی است که سال‌هاست از خودم نمی‌پرسم. سینما امروز بیشتر برایم یک ضرورت است. مطمئن نیستم که «عشق سینما» باشم به خصوص این‌که از داشتن طبع عاشق‌پیشگان محرومم - اما دیدن، نمایش دادن و نوشتن دربارۀ فیلم‌ها در هر شکل و طول و فرم و کاربردی حرفۀ اصلی من است؛ نان‌ام را از سینما درمی‌آورم و دربرگۀ مالیات‌ام حرفه‌ام سینما آمده. اگر «عشق سینما» نباشم نمی‌دانم عشق چه‌ هستم. آیا از دندان‌پزشک‌ها هم سؤال می‌کنید «هنوز عشق دندان‌پزشکی هستید؟»

Friday 6 November 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part IV

بخش چهارم و آخر از گزارش جشنوارۀ فيلم Il Cinema Ritrovato در بولونياي ايتاليا، 2012
5 توهم ابرگرفته

صبح، ضربۀ فني با شاهكاري از والش، از جنس غبار (1922) با شركت همسرش ميريام كوپر دربارۀ عشق، ايثار و تضاد طبقاتي در جامعه‌اي نوپا همراه با طنز و اقتدار هميشگي كارگردان. بعد از آن فيلم كوتاهي از لويي فوياد با نام Bébé juge (1912) و با شركت خردسالان. سپس درام احساساتي پيري‌يِف كه نوعي موزيكال هم محسوب مي‌شود و عنوانش هست Skazanie o zemle sibirskoy (1948). بعد از آن نسخۀ مرمت شدۀ صورت (اندي وارهول، 1965) كه از كلوزآپ‌ها و گفتگوهايي با اِدي سجويك تشكيل شده، تكنيكي كه از نظر سينمايي به شكلي پخته‌تر در دختران چلسي آزموده شده و به زودي در صفحۀ بازخواني‌ها به آن خواهم پرداخت.
«دستۀ جداگانه» تصميم مي‌گيرد براي شام به جايي بيرون شهر برود، اما من ترجيح مي‌دهم نسخۀ مرمت شدۀ ستارۀ ابرگرفته (ريتيك گاتاك، 1960) را ببينم، فيلمي از هندوستان در حد بهترين آثار ميزوگوچي و روسليني، از بعضي جهات، لااقل براي من، والاتر و با اهميت‌تر. شايد به اين خاطر كه من زناني مثل نيتا شخصيت اصلي فيلم - را مي‌شناسم كه تمام زندگي‌شان را وقف ديگران كرده‌اند و نصيب خودشان چيزي جز تنهايي و بيماري نبوده است. بعد از نمايش فيلم كه جاناتان آن را sublime مي‌خواند ساعت‌ها طول مي‌كشد كه چشم‌ها خشك شوند.

Wednesday 4 November 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part III

گزارش جشنوارۀ Il Cinema Ritrovato، بولونيا، ايتاليا، 23 تا 30 ژوئن 2012
بخش سوم: اسپرسو
صبح با طبل‌هاي دوردست (1951)، وسترن تكني‌كالر رائول والش، با شركت گري كوپر شروع مي‌شود. در نماهاي تمام قدِ كوپر انگار ستوني وسط سالن سينما سبز مي‌شود. فيلم والش اثري درخشان و پيشرو دربارۀ بقاي گروهي از مردان و زنان است كه از مرداب‌هاي لوييزيانا رد مي‌شوند. طبل‌ها برخلاف موجِ بيمار فيلم‌هاي انتقامي سال‌هاي اخير، فيلمي است ضدِ انتقام.
در سالن انتظار سينه‌لومير جاناتان سرحال‌تر از ديروز به نظر مي‌رسد و من را به دوستانش معرفي مي‌كند: مِرِديت برادي، جكي رِنال و دِيْو كِر منتقد 62 سالۀ نيويورك‌تايمز با موهاي سفيد و صاف، قد بلند، لبخندي آرام و نگاهي خجالتي. كمي بعد ژان دوشه، منتقد و فيلم‌ساز افسانه‌ايِ كايه‌دوسينما، با قدي بسيار بلند، صورت پف كرده، موهاي بلند سفيد و حالتي جستجوگر كه انگار دنبال كسي يا چيزي است به ما ملحق مي‌شود. جكي رنال به شوخي مي‌گويد فرق بين سينه‌فيل‌هاي قديمي و امروزي در اندازۀ شكمشان است؛ اين كم‌ترين حاصلِ سال‌ها نشستن روي صندلي، براي ديدن فيلم‌ها، خواندن و نوشتن دربارۀ آن‌هاست.
بعد از نمايش فيلمي سه دقيقه‌اي از سخنراني نخست وزير ژاپن در نمونه‌اي از تولد سينماي ناطق در سرزمين آفتاب تابان، در سالني مملو از جمعيت با مردم ايستاده در كنار صندلي‌ها و يا نشسته بر روي زمين يكي از مهم‌ترين كشف‌هاي امسال، اولين فيلم ناطق كنجي ميزوگوچي، زادگاه (1930) روي پرده مي‌رود.

Friday 16 October 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part I

photo by Ehsan Khoshbakht

گزارش جشنوارۀ Il Cinema Ritrovato، بولونيا، ايتاليا، 23 تا 30 ژوئن 2012
والش و گِرِميون، زير آفتاب سوزان
احسان خوش‌بخت

به اندرو ساريس

1 فرود
وقتي روي اولين پلۀ هواپيمايي كه بعد از يك ساعت و نيم گذر از آسمان آلمان و بلژيك در فرودگاه بولونيا در شمال ايتاليا آرام گرفته بود پاگذاشتم، موج گرما يخِ شبِ سردِ پيشين در فرودگاه استنستد لندن را آب كرد. آفتاب با وقار بولونيا به تابستانِ خاكستري جزيرۀ بريتانيا دهن كجي مي‌كرد و شعاع‌هاي درخشان نور روي ديوارهاي نارنجي و قهوه‌اي روشن و مردم بي‌خيال در شلوارك‌ها و عينك‌هاي آفتابي كه براي رسيدن به هركجا كه عازمش بودند كوچك‌ترين شتابي نداشتند، مرز بين اروپاي سرد پروتستان و معجزۀ حرارت مديترانه‌اي و فراغ خاطر كاتوليك‌هاي جنوب اروپا را پررنگ مي‌كرد. وقتي جرج سَندرز در سفر در ايتاليا نظرش دربارۀ اين سرزمين به اينگريد برگمن مي‌گويد («مردم پرسروصدا و تنبل»)، اظهار نظرش بيش‌تر نوعي حسادت نسبت به فرهنگي كه جاي سرسام را به آرامش و جاي ادب قراردادي را به سرخوشي داده به نظر مي‌رسد.
در حين حركت به طرف اتوبوسي كه به مركز شهر مي‌رفت لازم بود كه كم‌كم لباس‌هاي اضافي را به دل چمداني كه چرخ‌هايش از ديشب چند كيلومتري روي زمين به اين ور و آن ور كشيده شده بود بفرستم. اتوبوس از ايستگاه بيرون نيامده همشهري‌هاي مسن بولونيايي همديگر را پيدا مي‌كردند و به گرمي مشغول چاق سلامتي مي‌شدند. انگليسي‌هاي مسافر گيج و بهت زده به نظر مي‌آمدند و ژاپني‌ها دوربين‌هاي گران قيمت و لنزهاي غول‌آسايشان را از چمدان بيرون مي‌كشيدند. چه كسي مي‌تواند زير اين آفتاب خيره‌كننده كه انگار از چهار جهت روي سرت مي‌تابد عكس بگيرد؟ از چه عكس بگيرد؟ از ذوب شدن تدريجي فضا در آفتاب؟

Wednesday 3 December 2014

The London Jazz Festival Review

عكس از احسان خوش‌بخت
گزارش فستيوال جاز لندن: نغمه‌های نیم‌رنگ و تمام‌رنگ
احسان خوش‌بخت

«اين يكي رو براي تو مي‌زنم، رِكس!» اين صداي لويي آرمسترانگ بود كه در كاخ باكينگهام طنين انداخت. اين كه يك موزيسين جاز سياه‌پوست در دهه 1930 در كاخ چه مي‌كرد يك موضوع است و اين كه او چطور جمله بالا را خطاب به شاه جرج پنجم گفت كه حتي براي راه رفتن در پانصد متري‌اش بايد چند پروتكل را روخواني و رعايت مي‌كرديد، موضوعي ديگر. آرمسترانگ در آن روز تاريخي داشت آگاهانه شاه جرج پنجم را با نامي صدا مي‌كرد كه در نيواورلئان به سلطانِ جشن ماردي گِرا داده مي‌شد؛ خلاصه اين كه فرياد شعف لويي از سر احترام و تيزهوشي بود و اداي دين به كشوري كه هميشه با او مثل يك قهرمان و هنرمندي بزرگ رفتار كرد. كمي بيش از يك دهه قبل از اين ديدار، در 1919، اولين باري كه يك گروه جاز در مقابل سران يك مملكت موسيقي اجرا كرد و وادارشان كرد زير لباس‌هاي سنگين و مدال‌هايشان مخفيانه از شعف بِشكن بزنند در همين انگلستان بود. به خاطر داشته باشيد كه اين دهه‌ها قبل از اين است كه موزيسين‌هاي جاز در خواستگاه اصلي‌شان، آمريكا، به رسميت شناخته شوند. عشق مردم بريتانيا به جاز اين كشور را به نوعي خانۀ دوم اين موسيقي بدل كرده كه بهترين محل عرضه‌اش فستيوال جاز لندن در اواخر آبان‌ماه هر سال است.

Wednesday 25 December 2013

Reports From Edinburgh IFF '13, Part I



گزارش فستيوال بين‌المللي فيلم ادينبورو، اسكاتلند، 29 خرداد تا 9 تير 1392
فيلم‌هايي كه شنيدم
احسان خوش‌بخت

فستيوال فيلم عبارتست از وحدتِ بين فضاي واقعي (جهانِ خارج از پرده) و زمان واقعي (آن‌چه رو ساعت مچي‌ يا موبايلتان مي‌بينيد) كه براي دوره‌اي مشخص، محدود و فشرده توسط سينما كنترل و هدايت شود. در اين نمونه فستيوال بين‌المللي فيلم ادينبورو اين فضا شهر ادينبوروست و اين زمان، به جز طول مدت خود فستيوال يا طول مدت اقامت بازديد كننده، زمانِ فيلم‌ها و دوره‌هاي تاريخي آن‌ها كه با شهر دست به دست هم مي‌دهند و تجربۀ سينمايي را به مينياتوري از زندگي بدل مي‌كنند. در اين آزمون نه فقط فيلم‌هاي زيادي براي دوره‌اي فشرده در سينما و در بهترين شرايط ممكن (نسخه‌هاي تازه، تماشاگران منضبط و حساس، سالن‌هاي سينماي مقبول) ديده مي‌شوند، بلكه مجموعه اين فيلم‌ها ايندكسي از مسائل روز در اختيار بيننده مي‌گذارد و سرفصل‌ها را طرح مي‌كند. اما از هردوي اين امتيازها مهم‌تر همان پيوند فيلم‌ها با فضاست. آن درهم‌تنيدگي شهر و تجربۀ زيستن با فيلم ديدن؛ وقتي كه عمل فيلم ديدن به خود زندگي بدل مي‌شود.

Tuesday 22 October 2013

Pandora's Tape: Beckett, Pinter and Cinephilia

بكت، پينتر و سينه‌فيليا
جعبۀ پاندورا

آخرين نوار كِرپ، مطالعه‌اي در حافظه، تنهايي و مرگ، عنوان نمايش‌نامه‌اي از ساموئل بكت (1958) و آخرين نقش‌آفرينيِ هرولد پينتر، به عنوان بازيگر، در مقابل دوربين تلويزيون (2006) است. پينتر نقش پيرمرد 69 ساله‌اي را بازي مي‌كند كه در روز تولدش نوارهاي صداي خودش را كه در سال‌هاي دور ضبط كرده دوباره گوش مي‌كند. نوارها را زير و رو مي‌كند. يادداشت‌هايش را كه پوستۀ سفيد كاغذشان حالا به قهوه‌اي مي‌زند اين ور و آن ور مي‌كند. سعي مي‌كند از شنيدن آن‌ها طفره برود و پشت ميز بزرگ كافكايي‌اش بي‌تحرك بماند، درست مثل ژان لويي ترنتينيانِ عشق، بعد از مرگ امانوئل ريوا. كرپ بي‌تحرك مي‌ماند، اما پخش نوارها تصاويري دردناك از گذشته را جلوي چشمش رژه مي‌برند. آن‌چه در اين نوارها ترسناك است، شور زندگي است كه حالا به خاكستر نشسته و از آن ترسناك‌تر حضور عميق و فاجعه‌بار عدم‌رضايت يا دلزدگي از خود است. كرپ 69 ساله با تحقير از كرپ 39 ساله ياد مي‌كند و در نوار صداي كرپ 39 ساله او كرپِ نوجوان ايده‌آليست و خواب‌زده را نكوهش مي‌كند.
پينتر حضوري با ابهت و بيم‌ناك در اين تله‌تئاتر دارد، شايد به خاطر ايمان و عشقش به بكت كه به قول خودش هر چه بيش‌تر اين ايرلندي دماغش را در لجن فرو مي‌كند، بيش‌تر از او سپاسگذار مي‌شود. شايد درون شخصيت كرپ اين خود پينتر باشد كه با وقوف به مرگ قريب‌الوقوعش از سرطان و در قدم‌هاي لنگ‌لنگانش حول و حوش گور با صراحتي به تلخي و بُرندگي زبانِ بكتْ زندگي‌اش و فضاي تهي و سياه عظيم پشت سرش را پيش از عزيمت به تهي و سياهِ پيش‌ِ رو مرور مي‌كند.

Saturday 10 August 2013

Night Trains: BFI Mediatheque

photo: Ehsan Khoshbakht

اولين مقاله از بخش فعلاً متوقف شدۀ «قطارهاي شبانه» كه براي ماهنامه 24 دربارۀ فيلم ديدن در قرن بيست و يكم نوشتم. موضوع اين صفحه، گزارش‌ها و يادداشت‌هايي دربارۀ تدوام فرهنگ سينما در هزارۀ سوم و صور تازۀ آن است كه امكاناتِ بيشتري را در اختيار ما قرار داده. شرح مشاهدات از مكان‌ها و فضاها، فيلم ديدن‌ها و آدم‌هايي است كه كارشان فيلم ديدن و مشاهده كردن است. عنوان در واقع نقل قولي از فرانسوا تروفوست كه مي‌گويد «فيلم‌ها مثل قطارهايند، در شب.» اما از آن‌جا كه حالا مسافركش‌هاي خط هفت‌تير-بازار هم تروفو quote مي‌كنند به سختي بتوان آن را عنواني خلاقانه توصيف كرد.

مدياتِك: همۀ فيلم‌ها، همۀ مردم

راه‌هاي دسترسي سينمادوستان و محققان به فيلم‌ها تغييراتي باورنكردني كرده است كه بيشترش را مي‌توان در جهت خير و براي تسهيل رابطۀ ميان تماشاگر و دنياي سينما دانست. با آن‌كه عرضۀ فيلم‌ها به روي نوارهاي وي‌اچ‌اس و كمي بعد دي‌وي‌دي درهاي زيادي را براي بازبيني آثار سينمايي فراهم كرد، اما هم‌چنان عناوين ارئه شده محدود، و دسترسي به آن‌ها دشوار بود. درست است كه براي تماشاي فيلم‌هاي مشهور اورسن ولز هرگز مشكلي وجود نداشت، اما تصور كنيد براي ديدن داستان جاويد (1968)، فيلمي كه ولز براي تلويزيون فرانسه ساخت، تنها نسخۀ دي‌وي‌وي فيلم در ايتاليا منتشر شده بود، آن‌هم احتمالاً بدون زيرنويس انگليسي و تازه اگر كسي مي‌توانست نسخه‌اي از آن را تهيه كند بايد براي مشكل زبان، و در آن اوايل تفاوت بين region هاي مختلف دي‌وي‌وي‌ در دستگاه‌هاي مختلف مي‌كرد راه حلي پيدا مي‌كرد. حالا با اينترنت فيلم‌هاي بيشتري را مي‌توان ديد و وقت و پول كمتري را هدر داد، اما باز هم بسياري از فيلم‌ها در هيچ شكل رسمي و غيررسمي قابل رديابي نيستند. تصور كنيد كه شما به هر دليل براي نوشتن يك مقاله، يا از سر عشق به يك كارگردان يا يك موضوع خاص قصد ديدن مجموعه‌اي مشخص از فيلم‌ها را داريد. در اين حال چه بايد كرد؟

Saturday 23 March 2013

Houshang Kavousi (1922-2013)


دكتر اميرهوشنگ كاوسي، مورخ و منتقدِ سينما (و بعضاً فيلمساز و بازيگر) و پدر نقد فيلم مدرن و علمي در ايران، ديروز، در دومين روز سال نو، در بيمارستان سيناي تهران درگذشت.

شيفتگي من به او از لحن بي پروايش، كتهاي كشمير و لم دادن بي قيدش در صندلي در برنامههاي تلويزيوني سينمايي (به خصوص برنامههاي علي معلم) شروع شد. بين دوران دبيرستان و دانشگاه، به لطف حميدرضا صدر، براي اولين بار با قهرمانم در خانهاش در خيابان وليعصر (پهلوي)، حواليِ پارك ملت، ديدار كردم، وقتي كه تازه از سكتهاي جان سالم به دربرده و با سرسختي به تمرين براي بازگشت به زندگي عادي مشغول بود.

Tuesday 25 December 2012

The 56th London Film Festival (October 2012)

گزارش پنجاه و ششمين فستيوال فيلم لندن
آزادي و اسارت
احسان خوش‌بخت

پاپ كورن
فستيوال فيلم لندن، در پنجاه و ششمين دورۀ خود، هنوز يكي از معتبرترين «جشنوارۀ جشنوارها»ست كه بهترين‌هايِ كن، برلين، ونيز و ساندنس را به اضافۀ نمايشِ افتتاحيۀ چند فيلم مهم اروپايي و انبوهي توليدات داخلي در يك دورۀ فشرده عرضه مي‌كند. اين سرمشقِ اغواكننده كه بهمني از انبوهِ فيلم‌ها و فيلم‌سازان است سرمشقي شده براي نمونه‌هاي مشابه مانند فستيوال فيلم تورنتو، اما از نظر تعداد فيلم‌هاي نمايش داده شده و تنوع آن‌ها لندن هم‌چنان در سينماي اروپا نمونه‌اي بي‌رقيب قلمداد مي‌شود.
امسال، كارگردانِ تازۀ فستيوال، خانم كلر استيوارت از استراليا، خواب ديگري براي لندن ديده بود. او اولاً قصد داشت وجهۀ كم‌تر مورد توجه قرارگرفته بازار فيلم را در اين شهر احيا كند كه به اين منظور هاروي وينستاين در شهر مي‌پلكيد و درباب اقتصاد فيلم سخن سر مي‌داد و تصميم ديگر او اضافه كردن بخش رقابتي براي فيلم‌هاي اول، فيلم‌هاي غيراول و آثار مستند بود كه جوايزش با نام بزرگان سينماي بريتانيا نام‌گذاري شده بود. البته تغيير كوچك ديگري هم دركار بود و آن دسته‌بندي فيلم‌ها بر اساس احساساتي كه فيلم‌ها بر آن بنا شده‌اند، مثل «جرأت»، «هيجان»، «خنده» و همين‌طور فيلم‌هاي كالت و فيلم‌هاي دربارۀ موسيقي كه اين دسته‌بندي‌ها جُز به سينماكشيدن دستۀ كوچكي از تماشاگران كه بخواهند با احساساتشان «بازي» شود كاركرد ديگري ندارند و حتي به نظر من جلوه پيش و پا افتاده‌اي به سينما مي‌دهند. عامه‌گرايي استيوارت پاسخ درخوري گرفت و امسال آمار بازديدكنندگان جشنواره 12 درصد بالاتر از سال گذشته بود. تيزر جشنواره كه دختر جواني را لميده بر صندلي قرمز سينما در حال بلع پاپ‌كورن شكار كرده بود مي‌توانست باعث آزار تماشاگراني شود كه با خودشان فكر مي‌كردند بعد از 56 سال حالا لندن بايد مدلي هاليووديِ را انتخاب كند (آيا تيزر فستيوال ديگري را مي‌شناسيد كه در آن پاپ‌كورن نقش داشته باشد؟). اما اگر واقعاً آن دختركِ تيزر جشنواره و احساسات مختلفي كه با بازيِ بد و آماتوري‌اش نشان مي‌داد باعث جلب 12 درصد بيش‌تر مخاطبان شده، نه تنها هيچ اعتراضي به استيوارت وارد نيست بلكه حتي بايد از او تشكر كرد.

Saturday 8 October 2011

Notes on the Story of Film

Mark Cousins
The Story of Film, the 15-hour long documentary about the history of innovation in the movies directed by Mark Cousins, is on telly now. It has caused some debates that Shadowplay blog encapsulates many of the main issues and concerns of debaters about SoF. Similar discussions (concerning accuracy and objectivity) aroused almost ten years ago, when JAZZ (Ken Burns), another ambitious and epic narration of history of an art form, was broadcast on PBS. Some experts were furious at the lack of any serious pause on modern jazz, when three hours (from 12) was dedicated to swing and big band of the 1930s. But nothing like JAZZ has happened since, and no new narrative has formed by any other filmmaker or scholar. So it is the sole visual history of jazz music, and I don't think anybody has the courage to break the silence, and fill the gap, and for instance, make a 10 hour long film about modern jazz. Now, as time is passed, many people are reconsidering the values and impacts of Burns' work. "In a classic example of how time can inevitably alter one’s prior impressions," one observes in his revisionist viewpoint of the Burns' work, "and this is not to say the series is without flaws...but taken as a whole for what it was, there has been no better pure television series on jazz music." [1]

All I'm trying to say is when we watch a project, as massive as this, reaching a balanced point in which our personal visions and desires, and limitations imposed by a very limiting format (public TV) could be very difficult. Criticism of a 15 hour long film, could be 8 times more than what a normal feature film can get. I believe Mark Cousins has done a very brave attempt, and like other acts of bravery in this medium (OUT 1?) I think taking this cinematic journey (and as Mark says, "a bumpy one") is more important than probably stopping the ride for the minor obstructions which happen during any long trip.

Buck Henry in the Story of Film (episode 8)
Even now, hardly reached the half of the series, I know that at least two universities in UK are using the Story of Film to teach film history and technique to bachelor students of film studies (one is Metropolitan University of London). So I think we must look at SoF as a good start for those youngsters who want to explore the world of cinema. I met a Japanese film study student who is watching the series and apparently so exited about it. Do you have any other suggestion for that young man to give him a broad view of an art form, show him nearly 1000 clips (films+interviews), and introduce him to Forough Farrokhzad, or the cinema of Noriaki Tsuchimoto, and at the same time keep the track of Scorsese and King Vidor?

I don't know any, so I'm happy for that Japanese student, and for myself.

Sunday 11 September 2011

Notes on Post-Cinema and FB Criticism


ديجيتال، بعد سوم و شبكه‌هاي اجتماعي
آيا سينما، سينما باقي مي‌ماند؟

موقعيت سينماي امروز نااميدكننده (يا نگران‌كننده) است، اما به قول بيلي وايلدر چندان جدي نيست، يا ما مي‌توانيم آن را چندان جدي نگيريم. در دوره‌اي كه اصطلاحات ادبي براي توصيفِ حال ته كشيده‌اند و ديگر معلوم نيست در عصر پسا- چي هستيم، اصطلاح ديگري از تنور متفكران سينمايي بيرون آمده كه هنوز داغ است و رايج: عصر «پساسينما» (Post-Cinema). اين عنوان تازه به شكل مضحكي قابل حدس زدن است. هركسي كه آن را براي بار اول بشنود، مي‌داند دربارۀ چه چيزي حرف مي‌زنيم و با آن كه كمابيش توصيف درستي از حال است، جدي گرفتن آن در دوره‌اي كه معناي خود كلمه «جدي» دچار استحاله‌هاي اساسي شده، غيرممكن به نظر مي‌رسد.
در ميان تفاسير مختلف از پساسينما ارجاع به رواج شيوه‌هاي خانگي تماشاي فيلم كه مبتني بر استفاده از اينترنت هستند يكي از مهم‌ترين اسباب گفتگو دربارۀ سينماي معاصر است. در اين بازي تازه حتي دي‌وي‌دي نيز ديگر نقشي ندارد. ديو كر در مقاله تازه‌اي در نيويورك تايمز از افول شديد فروش دي‌وي‌وي خبر داد و نوشت كه بسياري از كمپاني‌ها در حال ورشكسته شدن هستند. مسأله ناخوشايند، به قول كر، افت دوباره كيفيت فيلم‌هاست كه با مرسوم شدن استفاده از نت‌فليكس در آمريكا (كه مي‌توانيد با پرداخت پول هر فيلمي را آن‌لاين تماشا كنيد) اتفاق افتاده و ديگر نه مرمت و احياي فيلم در كار است و نه همه آن افزوده‌هاي دي‌وي‌دي كه باعث مي‌شد بعضاً سه نسخه مختلف از يك فيلم را تهيه كنيم. دوره دورۀ شبكه‌هاي درخواست فيلم است كه با كنترل از راه دور گيرنده‌تان هر فيلمي را كه خواستيد انتخاب مي‌كنيد و مي‌بينيد و عصر سينماي سه بعدي است كه هنور ترديد‌هاي فني زيادي درباره آن وجود دارد، اما به نظر مي‌رسد تسلط آن بر صنعت سينما اجتناب ناپذير باشد. نيك جيمز در سرمقاله اخيرش در سايت اند ساوند بسته شدن كارخانه توليد فيلم 16 ميلي‌متري در انگلستان و حركت سينماي هنري (مثل كارهاي مستند آخر ورنر هرتزوك و ويم وندرس) به سمت فيلم سه بعدي را از ديگر نشانه‌هاي دوره پساسينما مي‌داند. در اين عصر، تماشاي تكه‌هايي از فيلم‌ها در يوتيوب، جملات قصار بي‌معنا در نقدِ اين تكه فيلم‌ها در فيس بوك و رديف «كامنت‌ها» و دوست دارم-دوست ندارم‌هاي كساني كه فيلم را ديده‌اند، يا نديده‌اند جاي شيوه‌هاي قديمي‌تر را خواهد گرفت، البته نه براي مدتي طولاني. در اين دورۀ سختِ گذار، تماشاگر يك تنه مولف فيلم خواهد بود و در اين راه اصرار دارد كه حتي از خود سينما پيشي بگيرد و دنياي خودش را از اين تكه‌هاي پراكنده بسازد. براي بعضي اين حكم مرگ را دارد، و براي بعضي ديگر، تولد دوباره. بيشتر كساني كه از اين دگرگوني‌هاي دوره گذار نفع مالي مي‌برند (متخصصان تكنولوژي ديجيتال، نخبه‌هاي كامپيوتري، منتقداني كه نان شبشان فقط وابسته به اكران روز و برنامه‌هاي تلويزيوني است، و آدم‌هاي تنبل) آن را تولد دوباره مي‌خوانند. قديمي‌ها و آن‌هايي كه حوصله «كنترل+آلت+ديليت» ندارند، و دل پٌري از دسته اول دارند آن را مرگ سينما مي‌دانند. اما نبايد فراموش كنيم هر اتفاقي كه بيفتد، آن‌چه كه تا به حال به عنوان سينما داشته‌ايم هم‌چنان باقي خواهد ماند، درست مثل حالا كه مي‌توانيم هم فيلم‌هاي امروزي را ببينيم و هم به فيلم‌هاي صامت دسترسي داشته باشيم. تازه‌ترين فيلم‌هاي معاصر (امروز)، كلاسيك‌هاي آينده‌اند كه آدم‌هاي پا به‌ سن گذاشته و جوان‌هاي كنجكاو يا «خورۀ فيلم دوبعدي» به تماشاي آن‌ها خواهند نشست. مشابه تجربه‌هاي گذشته اين هنر در دوران گذار– به خصوص از صامت به ناطق – سينما براي مدتي به گردابِ اشتباهات، فيلم‌هاي بد و سردرگم و آدم‌هاي بي‌استعدادِ فرصت طلب خواهد افتاد. پيش‌بيني من اين است كه سال‌هاي ملال‌آوري پيش رو خواهيم داشت، اما سينما – يا هر اسمي كه حالا دوست داريد روي آن بگذاريد – راه خود را پيدا خواهد كرد و در آن زمان مختاريم كه با آن همراه شويم يا از مركب پياده شده و راه خودمان را برويم.