Sunday 15 December 2013

Hollywood & Women, Part III



بخش سوم
چگونه هالیوودِ عصر كلاسيك با زنان وارد گفتگو شد
لباس‌های فاخر، خانه‌هاي باشکوه، مردانِ نالایق
جنین بِیسینگر
ترجمه كتايون يوسفي

تفاوت زیادی میان کمدی اسکروبالی مانند كارِ ناتمام (1941) Unfinished Business، داستان جنایی مانند ترس ناگهاني (1952) Sudden Fear، وسترنی مانند جاني گيتار (1954)، موزیکالی مانند دوستم بدار يا تركم كن (1955) Love Me or Leave Me، فيلم‌نوآری مانندThe Locket  (1946) یا فيلمِ زندگی‌نامه‌ای مانند مادام كوري (1943) وجود دارد. اما هر کدام از آن‌ها را می‌توان یک فیلم زنانه دانست. از طرفی تلاش برای تعریف این فیلم‌ها با ردیابی پلات‌ها یا قواعد و شخصیت‌های آشنا نیز چندان موفقیت‌آمیز نخواهد بود. تماشای صدها نمونه از این فیلم‌ها ما را به تعجب وا می‌دارد که چطور می‌توانند چنین هوشمندانه یکدیگر را نقض کنند. رویکردها و نقطه‌نظرهای متضاد در مورد ازدواج، بچه، حرفه،... را می‌شود در طول یک فیلم یا از فیلمی به فیلم دیگر دید. بارها و بارها مکالمه‌هایی درباره جایگاه زن در زندگی رد و بدل می‌شوند؛ سوالاتی پرسیده می‌شوند: آیا ایرادی دارد که «او» (بخوانید she) قبل از ازدواج رابطه جنسی داشته باشد؟ آیا حتماً باید صاحب فرزند شود؟ آیا باید با عشق ازدواج کند یا برای پول؟ آیا باید افسار زندگی‌اش را خود به دست گیرد؟ آیا باید زنی را که مخلّ آسایشش شده از سر راه بردارد یا فقط بسوزد و بسازد؟ این سؤال‌ها مخاطب را آماده می‌کردند که دنبال پاسخ‌های خودش بگردد. واضح بود که فیلم‌ها بر خلاف پایان‌های مرسوم و هشداردهنده، بر رگه‌هایی از سرکشی که در سر برخی از تماشاگران می‌گذشت انگشت می‌گذاشتند. وقتی برای رساندن پیام اخلاقی تأکید بر عمل غیراخلاقی لازم باشد، خواه‌ناخواه این عمل بر پرده جان می‌گیرد، فیلم ناخودآگاه دوپهلو می‌شود و خودش را نقض می‌کند. دو پیام صادر می‌کند. از فیلم یک بالماسکه می‌سازد و زنانی را نشان می‌دهد که یک نقش مشخصي در جامعه بازی می‌کنند در حالی‌که در خفا نقشی دیگر را ترجیح می‌دهند. این‌گونه زیر سؤال‌بردن ساختار اجتماع، بدون این‌که تهدیدی محسوب شود، منحصر به فیلم‌های زنان نمی‌شود بلکه از مشخصات هالیوود است.
برای مثال وقتی هالیوود وارد دوران ناطق شد فیلم‌های گنگستری با آن مکالمه‌های خشن و صدای ممتد گلوله محبوبیت زیادی پیدا کردند. وقتی اداره سانسور احساس کرد که این فیلم‌ها نوعی تجلیل از خشونت هستند، هالیوود به سرعت راه حلی ساده پیدا کرد: همچنان به ساخت فیلم‌های گنگستری‌اش با همان مقدار کلام خشن و صدای گلوله ادامه داد، فقط در انتهای فیلم مجرمین را از بین برد تا اعلام کند که فرار از قانون ممکن نیست. همه از این حقه آگاهند و درباره توبۀ قهرمان یا این یک خط دیالوگ آخر فیلم که «باید تاوان داد» کم نوشته نشده است. به همین ترتیب در دسته‌ای دیگر از فیلم‌ها، زنانی را نشان می‌دهد که برای هشتاد و پنج دقیقه در قدرتند و در پنج دقیقه آخر همه چیز زیر و رو می‌شود. تمام پلات‌ها، شخصیت‌های درمانده، در هر دوره زمانی و دکوری که یک فیلم زنانه برایشان تعریف کند را می‌توان با توجه به سه هدف بررسی کرد: 


1.  این‌که زن را در مرکز داستان قرار دهد: مایکل وود در کتاب آمریکا در فیلم‌ها می‌نویسد: «برخلاف تصورمان، سرگرمی گریزِ ما از مشکلات یا وسیله‌ای برای فراموشی کاملشان نیست. بلکه با ارائه ترکیبی جدید از همان مشکلات راهیست برای رام کردن آن‌ها و خارج کردنشان از مرکز توجهمان.» از آنجا که مشکلات زنان در اجتماع معمولاً به حاشیه رانده می‌شد فیلم‌های زنان عکس آن را انجام ‌داد. زنان را در مرکز توجه قرار می‌داد و نگرانی‌ها و مشکلات آن‌ها را به شکلی در می‌آورد که آن‌ها را سرگرم کند. در این فیلم‌ها تمام حوادث تاریخی و طبیعی به زبان زندگی روزمره زنان برگردان می‌شد. جنگ جهانی دوم نه درباره متفقین و هیتلر بلکه باردار شدن زنان مجرد بود. بحران بزرگ اقتصادي نه به معنای سقوط وال‌استريت، بلکه دوختن جورابِ پاره، نداشتن پول برای کرایه ماشین و بي‌خانمان شدن بود. بلایای طبیعی مانند وبا و زلزله از راه نشان دادن سقط جنین و بچه‌های در حال مرگ تصویر می‌شد. همه چیز در لفافه حوادثی قرار می‌گرفت که نقطه عطف زندگی زنان محسوب می‌شدند: عشق، ازدواج، صاحب فرزند شدن. به همین نسبت که وقایع مهم کوچک جلوه داده می‌شد عکس آن هم صادق بود. اگر کسی متوجه کلاه تازۀ قهرمان زن نمی‌شد ممکن بود فاجعه‌ای رخ دهد. اما به هرحال او بود که بر پرده حکم می‌راند. وقتی حرف می‌زد همه گوش می‌دادند؛ وقتی می‌گریست همه را اندوهگین می‌کرد؛ از همه مهم‌تر این‌که مردان او را می‌پرستیدند و او بود که تصمیم می‌گرفت. این ژانر در مورد زن اغراق‌آمیز برخورد می‌کند. حتی این اغراق به شکلی فیزیکی در مورد ستارگانی که در این فیلم‌ها ظاهر می‌شدند نیز دیده می‌شد؛ چشم‌های بتی دیویس، شانه‌های جون کرافورد، پاهای بتی گريبل. شخصیتی که در مرکز این ژانر قرار گرفته قرار نیست با غلبه بر یک سری حوادث اغراق‌آمیز در جایگاه یک قهرمان قرار گیرد؛ بلکه با بازیِ یک ستاره، شخصیت اغراق‌شده‌ای‌ست که عشق یک مرد او را به جایگاه یک زن معمولی بازمی‌گرداند. اما قاعدتاً تا این لحظه او را در اوج قدرت می‌بینیم. 


2. این‌که در نهایت جای هیچ شبه‌ای نگذارد که حرفۀ اصلی یک زن این است که زن باشد، در این راستا نقابی که سرکوب‌های وارد بر او را می‌پوشاند «عشق» است. مهم نیست داستان کجا رخ می‌دهد یا اصلاً در آن چه رخ می‌دهد، ستاره‌اش کیست یا با چه ژانر دیگری آمیخته است. در هر حال فیلم به یاد یک زن می‌آورد که از نقش بیولوژیکی‌‌اش به عنوان یک زن گریزی ندارد. می‌تواند خلبانِ هواپیما باشد، برندۀ انتخابات شود، تجارتی را بگرداند، خبرنگار باشد یا جراح مغز. می‌تواند شانه به شانۀ مرد و با همان قدرت کار کند اما در نهایت به این نتیجه می‌رسد که راضی و خوشحال نیست. خود را همچنان در معرض خطراتی می‌بیند که می تواند او را از همۀ این‌ها باز دارد: عشق، بچه و تجاوز. و البته در صورت انجام این‌ کارها انگشت اتهام هم او را نشانه می‌گیرد که «تو یک زن نیستی؛ ماشینی». بارها و بارها این‌که یک زن چه باید با زندگی‌اش کند پرسیده می‌شود و بارها و بارها پاسخ داده می‌شود که عشق ورزیدن وظیفۀ اصلی‌اش است.  


3. بالاخره این‌که به طور موقت نوعی حس رهایی در او ایجاد کند، او را برای مدتی هرچند کوتاه در رمانسی افسانه‌ای و تجمل و بلوغ جنسی رها کند و تنها سؤالی در سرش اندازد که «دیگر چه انتخاب‌هایی سر راه دارم؟» و خواسته‌های پنهانی‌اش را تجسم بخشد. باید زنانی که به تماشای این فیلم‌ها می‌رفتند راضی از سالن بیرون می‌آمدند و به سینماها باز می‌گشتند. هفت سالم بود که فیلم بانوان بي‌باك (1944) Ladies Courageous را دیدم. داستانی درباره خلبانان زنی که در طول جنگ جهانی دوم بمب‌افکن‌ها را به مقصد می‌رسانند، با بازی لورتا یانگ، جرالدین فیتزجرالد، جون وینسنت. فیلم به صورت فلاش بک توضیح می‌دهد که چطور هرکدام آن‌ها به این حرفه رو آوردند. جون وینسنت در حال پرواز بر فرازِ زادگاهش سرگذشتش را بازگو می‌کند. چهره‌‌اش در فلاش بک محو می‌شود و صومعه‌ای که وی یکی از دانش‌آموزانش است را می‌بینیم. راهبه‌ای مقرراتی اما مهربان کلاس را اداره می‌کند و دانش‌آموزان در حال خواندن سرود مذهبی هستند. یکی از آن‌‌ها جون وینسنت است که به جای خواندن به آسمان چشم دوخته است. همین چند دقیقه، نافرمانی او و آنچه در فکرش می‌گذرد را روشن می‌کند. ناگهان در بیرون مدرسه باد و طوفانی راه می‌افتد و همانطور که به بیرون نگاه می‌کند هواپیمایی را می‌بیند که در آن شرایط نامناسب در حال فرود اضطراری در محوطه مدرسه است. هواپیما به سلامت به زمین می‌نشیند. پشت پنجره همه در حال تماشا کردن هستند و ناگهان با دهان باز لورتا یانگ را می‌بینند که از هواپیما بیرون می‌‌آید. جون وینست نهایتاً ژنرال نیروی هوایی می‌شود و در جنگ جهانی دوم مدال افتخار می‌گیرد. این را هم بگویم که در آخر در یک حادثه هوایی جانش را از دست می‌دهد اما وقتی در هفت سالگی فیلم را دیدم فهمیدم که چه می‌خواهم.

ترجمه‌ و خلاصه‌اي از:
Basinger, Jeanine (1993). A Woman’s View: How Hollywood Spoke to Women 1930-1960. Chatto and Windus. London. p. 4-23

No comments:

Post a Comment